معنی همه پرسی
حل جدول
فارسی به انگلیسی
Canvass, Opinion Poll, Plebiscite, Referendum
فارسی به ترکی
referandum
فارسی به عربی
الإستفتاء العام
فارسی به ایتالیایی
لغت نامه دهخدا
پرسی. [پ ِ] (اِخ) پیر فرانسوا. جراح نظامی فرانسوی. مولد بسال 1754م. در من تانیی (هُت - سُن) و وفات در سنه ٔ 1825 م.
پرسی. [پ ُ] (حامص) این کلمه به تنهائی بکار نرود، به بعض کلمات ملحق گردد و به آنها صورت مصدری دهد مانند: احوالپرسی. بیمارپرسی.
پرسی. [پ ِ] (اِخ) کرسی کانتن مانش از ناحیه ٔ سن لو دارای 2343 تن سکنه.
تعزیت پرسی
تعزیت پرسی. [ت َ ی َ پ ُ] (حامص مرکب) ماتم پرسی. (ناظم الاطباء).
دل پرسی
دل پرسی. [دِ پ ُ] (حامص مرکب) احوال پرسی. (آنندراج):
دل پرسی رقیب در افسردگی مکن
چون زنده نیست مار به افسون چه احتیاج.
رفیع (از آنندراج).
غم نمی بود از ملالت گر بدل پرسی مرا
سوی ما هم چون غم خود رسم می بود آمدن.
صبحی (از آنندراج).
حال پرسی
حال پرسی. [پ ُ] (حامص مرکب) پرسش از کیفیت و چگونگی. استفسار از چگونگی مزاج. پرسیدن حالت.
گویش مازندرانی
کرمی که در آرد و سبوس پدید آید و سبب چسبندگی ذرات آن گردد...
فرهنگ فارسی هوشیار
کار و بار پرسی چگونگی پرسی باز جستن جاورپرسی پژوهش و سو ء ال از صحت و بیماری کسی پرسش از چگونگی وضع و کار و بار کسی استفسار احوال کسی
معادل ابجد
322